امام صادق علیه السلام فرمود أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُ الْأَرْضُ عَنْهُ وَ یَرْجِعُ إِلَی الدُّنْیَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ؛ اولین فردی که زمین شکافته میشود و به دنیا برمیگردد، حسینبنعلی است.
۲ـ و یا خود امام حسین علیه السلام در آخرین خطبههای روز عاشورا فرمود فَأَکُونُ أَوَّلَ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ؛ اول کسی خواهم بود که زمین برایش شکافته میشود. فَأَخْرُجُ خَرْجَةً یُوَافِقُ ذَلِکَ خَرْجَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قِیَامَ قَائِمِنَا وَ حَیَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص؛ و خارج خواهم شد (خروج خواهم کرد)، خارج شدنی که موافق خارج شدن امیرالمؤمنین و قیام قائم ما و حیات رسولالله است.
.................
بنابراین تصور اینکه امام حسین علیه السلام قرار است باز هم به دنیا بازگردد و این بازگشت با وجود مقدس حضرت عباس (ع) و سایر اصحاب عاشورایی همراه است، به انسان مؤمن روح تازهای میبخشد و ممکن است تداوم این حس و حال، به زندگانی او جهت تازهای ببخشد؛ چه اینکه تا قبل از این تصور بر این بود که مأموریت امام حسین و اصحابشان در کربلا به اتمام رسید و دیدار به قیامت شد؛ اما حال دانستیم مدتهای بسیار زیاد قبل از مقاطع قیامت، این بزرگواران در عصر ظهور با فرماندهی اباعبدالله و سپهسالاری عباس (ع) به دنیا باز میگردند و مأموریت خود در دنیا را با از بین بردن بدان و بدیها تا استقرار حکومت حقه الهی ادامه میدهند. بنابراین به طور قطع اوج قدرتنمایی امام حسین علیه السلام و حضرت عباس را در دنیا در ماجرای رجعتشان شاهد خواهیم بود، همان قدرتی که در ماجرای کربلا به خواست خداوند مسکوت گذاشتند.
...................
امام صادق(ع) درباره آیه شریفه ((د رددنا لکم الکرة علشم))(7) می فرماید: ((مقصود زنده شدن دوباره امام حسین (ع) و هفتاد تن از اصحابش در عصر امام زمان است؛ در حالی که کلاه خودهایی طلایی بر سر دارند و به مردم، رجعت و زنده شدن دوباره حضرت حسین(ع) را اطلاع می دهند تا مؤمنان به شک و شبهه نیفتند)). این در حالی است که حضرت حجت در میان مردم است؛ چون معرفت و ایمان به حضرتش در دل های مردم استقرار یافت، مرگ او فرا می رسد. پس امام حسین(ع) متولی غسل، کفن، حنوط و دفن ایشان می شود و هرگزغیر از وصی، وصی را تجهیز و خاک سپاری نمی کند)).(8)
امام صادق(ع) می فرماید: ((حسین(ع) با اصحابش می آیند و هفتاد پیامبر آنان را همراهی می کنند؛ چنان که همراه موسی (ع) هفتاد نفر فرستاده شدند. آن گاه حضرت قائم(ع) انگشتر را به وی می سپارد و امام حسین(ع) غسل و کفن، حنوط و دفن حضرت قائم را بر عهده می گیرد)).(9)
.................
پیامبران: تمام پیامبران از آدم تا پیامبر اکرم(ص) به دنیا باز میگردند، امام صادق(ع) میفرماید: خداوند هیچ پیامبری را از حضرت آدم تا خاتم مبعوث نکرد، مگر اینکه به دنیا باز میگردند، دین را یاری کنند و با دشمنان بجنگند، همچنین بر رجعت پیامبر اکرم(ص) روایات معتبری دلالت دارند.
--------------
«اسماعیل بن حزقیل»* که همراه امام حسین(ع) رجعت میکند، حضرت عیسی(ع) هم از رجعتکنندگان است، یکی دیگر از پیامبران رجعتکننده، حضرت خضر(ع) است؛ البته از آنجا که حضرت عیسی و خضر(ع) وفات نکردهاند، شاید نام این بازگشت را نتوان رجعت اصطلاحی گذاشت، روایات متعددی رجعت پیامبر(ص) را بیان میکنند. نام حضرت ادریس و الیاس نیز در میان رجعتکنندگان هست.
-------------
در تعدادی از روایات تعبیر به ولایت مداران و شیعیان شده است. شیعیان راستین امام مهدی(عج) باز میگردند و امام را یاری میکنند، در بعضی روایات معصومان به افراد خاصی بشارت رجعت دادهاند، مانند سلمان فارسی، مقداد بن اسود، جابربن عبدالله انصاری، ابودجانه انصاری، مالک اشتر، مفضل بن عمر، حمران بن اعین، داود رقّی و مؤمن طاق.
در میان رجعتکنندگان، یاران پیامبران پیشین به چشم میخورد. امام صادق(ع) در این باره میفرماید: 15 نفر از قوم موسی(ع)، 7 تن از اصحاب کهف، یوشع وصی حضرت موسی(ع)، مؤمن آل فرعون و ...
4 ـ کافران خالص: در روایات تصریح شده است که کافران خالص به این دنیا باز میگردند تا به سزای ابدی اعمال خود برسند و از آنان انتقام گرفته شود.
..................
مهمترین برنامههای امام حسین(ع) در رجعت
*برنامههای امام حسین(ع) در رجعت چیست؟
برخی از مهمترین برنامههای امام حسین(ع) عبارتاند از:
1ـ انتقام از دشمنان: در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: امام حسین(ع) و یزید با یارانشان میآیند و امام(ع) آنان را میکشد، البته انتقامگیری در زمان قیام امام زمان(عج) است؛ از این رو در دعای ندبه میخوانیم: کجاست کسی (امام زمان) که به خونخواهی امام حسین(ع) بر میخیزد، پس انتقامگیری به هر دو امام نسبت داده شده است.
2ـ کمک به امام مهدی(عج): امام حسین(ع) به امام مهدی(عج) برای جهانیسازی اسلام یاری میرساند. در روایتی امام حسین(ع) میفرماید: حضرت امیر شمشیر پیامبر(ص) را به من میدهد و مرا به شرق و غرب عالم میفرستد.
3ـ به خاکسپاری امام مهدی(عج): براساس روایات، مراسم غسل و دفن هر امام فقط توسط امام دیگر انجام میشود، رجعت دوم امام حسین(ع) در اواخر عمر امام زمان(عج) است، همچنین حاکم بعد از امام مهدی(عج) امام حسین(ع) است، طبق روایات، امام حسین(ع) امام مهدی(عج) را غسل، کفن، حنوط و دفن میکند.
4ـ تشکیل حکومت جهانی: مهمترین برنامه امام حسین(ع) تشکیل حکومت پس از امام مهدی(عج) است. مدت حکومت آن حضرت طبق روایت مؤثق، 309 سال است، چندین روایت نقل شده است که امام حسین(ع) آن قدر حکومت میکند که به واسطه پیری ابروهایش روی چشمانش قرار میگیرد، برخی از این روایات مؤثق هستند.
چنانکه میدانید بر اساس اعتقاد شیعیان، خداوند متعال در عصر ظهور، گروهی از مؤمنان محض و مشرکان محض و به بیان دیگر گروهی از زبدگان از اهل حق و نابکاران از اهل باطل را که در زمان خود به نهایت درجه ایمان و رستگاری یا به آخرین حد کفر و پلیدی رسیدهاند، بار دیگر به دنیا برمیگرداند تا گروه اول، شاهد عزت و پیروزی حق باشند و گروه دوم به سزای اعمال ناشایستی که در زمان حیاتشان در حق خداجویان مرتکب شدند، برسند.
بر این اساس، میتوان گفت انتقام امام مهدی علیهالسلام از قاتلان اباعبدالله الحسین علیهالسلام و یاران باوفایش، در زمان رجعت صورت میگیرد. به این بیان که همه آن اشقیا در زمان ظهور امام مهدی علیهالسلام به دنیا برمیگردند و به سزای جنایات عظیم و بیشرمانهشان که در روز عاشورا مرتکب شدند، میرسند.
پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین[۳] و به احتمال قوی تمام ائمه[۴] به دنیا برمیگردند و هر کدام سالیان طولانی حکومت میکنند. بدین واسطه زمین پس از ظهور، حیات نو از سر میگیرد و زندگی انسان، بامعنا ادامه مییابد. یکی از معتبرترین روایات که درباره وفات حضرت مهدی بعد از حکومتش می باشد فرموده امام صادق (ع) است که تفسیری است از آیه «ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ»[3] امام صادق (ع) می فرماید:مراد، زنده شدن امام حسین ـ علیه السّلام ـ با اصحاب خود در عصر امام زمان است در حالیکه کلاه خودهای طلائی بر سر دارند و به مردم رجعت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش را اطلاع می دهد تا مؤمنان به شک و تردید نیفتند. خداوند در آیه ۱۱ سوره غافر میفرماید: «قَالُوا رَبَّنَا اَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَاَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ اِلَی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ؛
[۲۲]
در روز واپـسین کافران گویند: خداوندا! ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی؛ پس اینک که ما به گناهان خویش گردن نهادهایم، برای بیرون شدن از این گرفتاری راه چارهای هست؟» درایـن آیه، خداوند از دوبار میراندن و دوباز زنده شدن سخن گفته ا ست، که هر میراندن، حیات سابقی را میرساند؛ همانگونه که دوبار زنده شدن، مرگ پیشین را حکایت میکند. مـیرانـدن نـخست، پس از حیات دنیوی، و مرگ دوم، پس از حیات در رجعت است؛ چنانکه احیا نخست، در رجعت، و احیا دوم در روز واپسین است. جوان ظاهر شدن امام زمان (ع) نوزدهم: طول روزگار وگردش روز وشب وسیر فلک در بنیه ومزاج واعضاء وقوا وصورت وشکل آن حضرت، با اینکه طول عمر ایشان بیش از هزار سال می باشد، تأثیر نگذاشته است وخدا می داند که تا وقت ظهور، ایشان چند سال دارند. وقتی حضرت حجّت (ع) ظاهر شود، در صورت مانند مرد سی ساله یا چهل ساله است ومسن تر از انبیای گذشته می باشد. شیخ صدوق از ابوالصلت هروی روایت کرده است که: گفت: از حضرت رضا(ع) پرسیدم: «علامت قائم شما هنگامی که خروج می کند چیست؟» فرمود: «علامتش آن است که در سنّ، پیر است ولی در صورت جوان می باشد بطوری که کسی که به او نظر می کند، گمان می کند که در سنّ چهل سالگی یا کمتر از چهل سال است، ونشانه دیگر آن حضرت این است که با گذشت شب وروز پیری به آن حضرت راه نمی یابد تا زمانی که اجل آن حضرت فرا رسد». در کتاب «غیبت» شیخ طوسی از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «آن جناب بصورت یک جوان سی ساله موفّق ظاهر می شود». ونیز از آن حضرت روایت کرده است که فرمود: «اگر حضرت قائم (ع) خروج کند، مردم او را انکار خواهند کرد، در حالتی که حضرت یک جوان موفّق است». ونیز از آن حضرت روایت کرده است که فرمود: «بزرگترین بلا آن است که حضرت مهدی (ع) از غیبت خارج می شود وبسوی مردم می آید در حالی که جوان است، ولی مردم او را فردی سالخورده، گمان می کنند».
ه صورت کلی در روایات متعددی داریم که پیامبران رجعت می کنند و برای همه پیامبران رجعت وجود دارد. همچنین بنابر اصل قانون رجعت که هر کس مومن خالص باشد، برمی گردد. همانطور که هر کس کافر و مشرک خالص باشد، بر می گردد. همه پیامبران مومن خالص هستند، پس برمی گردند.
خداوند متعال در آیه 51 سوره غافر فرموده است؛ ما پیامبران را در دنیا یاری خواهیم کرد و امام صادق(ع) در ذیل آیه فرمودند: به خدا سوگند این اتفاق و یاری پیامبران در رجعت اتفاق می افتد چون پیامبران در دنیا یاری نشدند و توسط مردم ناحق کشته می شدند. لذا گفتند معنای این آیه وقتی است که دوباره به دنیا بازگردند.
همچنین امام صادق(ع) در ذیل آیه 81 سوره آل عمران می فرماید: خداوند از همه پیامبران میثاق گرفت و این میثاق یاری امام زمان(ع) است. خدا هیچ پیامبری را نفرستاده مگر اینکه آنها را به دنیا برخواهد گرداند. بنابراین پیامبران برخواهند گشت و نام برخی هم در روایات آمده است. به طوری که تنها 70 پیامبر با امام حسین(ع) برمی گردند.
اما در رابطه با امامان هم در زیارت نامه های متعدد داریم که نشان می دهد امامان نیز رجعت می کنند. این یکی از اعتقادات ماست. چون در زیارت نامه ها می گوییم که به رجعت شما ایمان داریم. اما دقیقا چگونه خواهد بود و چه ترتیبی دارد؟ معلوم نیست.
همچنین بعید است که امام زمان(ع) رجعت کنند. چون خود حکومت تشکیل می دهند.
معاویه نخستین کسى است که ربا را رسماً بنا بر نظر خود، حلال شمرد و «بیع ربوی» را انجام داد.[5] او پیمانهاى از طلا یا نقره را به بیش از ارزش وزنش فروخت. ابودرداء به او گفت: «از رسول خدا(ص) شنیدم که از چنین معاملهاى (بیع ربوی) نهى مى نمود مگر آنکه به قیمت همان وزن خود فروخته شود.» معاویه پاسخ داد:«اما من در این معامله اشکالى نمى بینم
بنیامیه هیچ گونه مخالفت و اعتراضى را برنمیتابیدند و آن را به شدت سرکوب میکردند. آنان براى آنکه هرگونه قیام و شورشى بر ضد حکومت را خیالى خام و واهى جلوه دهند، با شکنجه و کشتار بیرحمانه مردم ـ خصوصاً دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) ـ فضایى مملو از اختناق، رعب و وحشت در جامعه به وجود میآوردند.
حاکمان اموى براى توجیه انواع شکنجه هاى جسمى و روحى مخالفانشان، دست به دامان انس بن مالک شدند و به دروغ به رسول خدا(ص) نسبت دادند که ایشان افزون بر قطع دست و پا، بر چشمان مفسدانِ «عرینه» میل داغ کشید و آنان را با این وضعیت دردناک در درهاى رها کرد تا جان دادند.[51] امام سجاد(علیه السلام) در برابر این نسبت ناروا، موضع گیرى نمود و فرمود:«لا والله ما سمل رسول الله9 عینا و لازاد اهل اللقاح على قطع ایدیهم و ارجلهم؛[52]به خدا سوگند! رسول خدا(ص) به هیچ چشمى میل نکشید و درباره مفسدان عرینه بیش از آنچه قرآن[53] فرمان داده بود، عمل نکرد و تنها دست و پایشان را برید». در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«ان اول ما استحل الامراء العذاب لکذبه کذبها انس بن مالک على رسول الله(ص) سمر ید رجل الى الحائط و من ثم استحل الامراء العذاب؛[54] نخستین چیزى که حاکمان( بنیامیه) آن را حلال شمردند، شکنجه بود؛ به خاطر دروغى که انس بن مالک به رسول خدا(ص) بست(آن افترا این بود): پیامبر(ص) دست مردى را با میخ به دیوار کوفت».
رهم زدن یکپارچگى امت اسلامى و ایجاد شکاف میان صفوف به هم پیوسته مسلمانان، سیاستى بود که نخستین بار امویان آن را در پیش گرفتند و توانستند با این شیوه، جهان اسلام را تا به امروز گرفتار مصیبت«غفلت و پراکندگی» نمایند. این سیاست، به سه شکل صورت پذیرفت:
الف) تفرقه عقیدتى ـ مذهبی: بنى امیه پس از شهادت امام علی(علیه السلام) با حمایت از فرقه اى به نام «مرجئه» انشعاب مذهبى در جامعه اسلامى به وجود آوردند.آنان با تقویت این فرقه، مردم را از نظر فکرى دچار «خیال پردازی» و از نظر عملى گرفتار «رخوت و سستی» مى نمودند و همین امر باعث تفرقه عقیدتى مسلمانان مى شد. گروه «مرجئه» بر خلاف «خوارج» معتقد بودند که اصل، «ایمان و عقیده» است و گناه، هیچ تأثیر منفى در ایمان ندارد. به همین جهت «عمل» برایشان بیارزش و بیاهمیت بود. آنان میگفتند: اگر امام یا خلیفه مرتکب گناه کبیره شود، از ایمان خارج نیست و واجب الاطاعه است و مى توان در نماز به او اقتدا کرد. همچنین باور آنان درباره حکومت امویان، این بود که فرمانروایى ایشان به خواست خدا بوده و به همین جهت، حکومت ایشان مشروع است حتى اگر گناهانى مرتکب شده باشند. حجاج بن یوسف ـ حاکم عراق ـ پشتیبان مرجئه بود و آنان را در مسئولیتهاى حساس قرار میداد. خلافت عمر بن عبدالعزیز نیز فرصت خوبى براى تقویت این فرقه بود. خلاصه آنکه اعتبار «مرجئه» ارتباط مستقیمى با حکومت بنیامیه داشت؛ به طورى که با برچیده شدن بساط دولت اموی،«مرجئه» نیز از اهمیت و اعتبار افتاد.[59] از امام صادق(علیه السلام) درباره خطر این فرقه و ضرورت مقابله با آن، روایت شده که فرمود:
«بادروا احداثکم بالحدیث قبل ان تسبقکم الیهم المرجئة؛[60] نوجوانان خود را پیش از آنکه مرجئه به سراغ آنان بروند، حدیث بیاموزید».
ب) تفرقه سیاسی: نفوذ امویان در میان برخى چهره هاى نخبه و شاخص از راه تطمیع و ایجاد تردید، شکل دیگرى از تفرقه افکنى آنان بود؛ چرا که «خواص» میتوانست یک نظام سیاسى را از درون دچار بحران دودستگى و از هم گسیختگى کند و زمینه را براى براندازى فراهم نماید. در میان حاکمان اموی، معاویه خِریّط و کارکشته اجراى این سیاست شمرده مى شود. او توانست با این شیوه، حکومت نوپاى امام حسن(علیه السلام) را در میدان جنگ به زانو درآورد. معاویه از یکسو، شایعه نمود امام حسن(علیه السلام) و برخى فرماندهان نظامى با او صلح کرده اند و از سویى دیگر، با ارسال نامه تطمیع و تهدید به چهره هاى سرشناسى مانند عبید الله بن عباس تلاش کرد تا آنان را به سوى خود بکشاند. متأسفانه عبیدالله بن عباس با وجود آنکه دو کودک خردسالش وحشیانه به دست بسر بن ارطاة کشته شده بودند؛ اما شبانه همراه با هشت هزار نفر به اردوى معاویه پیوست![61] نتیجه این دو اقدام معاویه، آن بود که سپاهیان امام حسن(علیه السلام) دچار سردرگمی، بدبینی، بى نظمى و پراکندگى شوند و به شکست تلخ تن دهند.
ج) تفرقه قومی-نژادی: شهید مطهری(ره) در تبیین این مطلب که اموى ها از دامن زدن به آتش تعصبات نژادى حمایت میکردند؛ به نقل از جرجى زیدان مى نویسد: «در نظر بنى امیه، مردم سه دسته مى شدند: اول فرمانروایان که خود عرب ها بودند، دوم موالى یعنى بندگان(مسلمانان آزاد شده) آنان، سوم ذمّیها؛ چنانکه معاویه راجع به مردم مصر میگوید: اهل آن کشور سه دسته ناس، نسناس و یا لاناس(جانور) میباشند».[62]
طبیعى است که اینگونه طبقه بندى مردم جامعه و متفاوت بودن هریک از آنان در میزانِ بهرهمندى از مزایا و حقوق اجتماعی، تأثیر فراوانى در بروز اختلافات و دشمنى هاى قومى بر جای میگذاشت.
نتیجه
بنى امیه، جریانى دین ستیز بود که با شناسنامهاى جعلى و پشتیبانى خلفا، به مراکز حساس حکومتى نفوذ نمود.
نقطه مشترک امویها با دستگاه خلافت، آن بود که هیچ رغبتى به خروج اهل بیت(علیهم السلام) از انزواى سیاسى نداشتند.
تفرقه و دورى از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، دردناکترین و شکنندهترین آسیبى بود که از سوى بنیامیه بر پیکر امت اسلامى وارد شد و پیامدهاى زیانبار آن تا به امروز جهان اسلام را گرفتار نموده است.
شناخت سیاستها و بدعتهاى حکام اموی، میتواند مسلمانان را به اسلام ناب و اتحاد اسلامى بر محور قرآن و عترت(علیهم السلام) باز گرداند.
خطابههایی که امام سجاد (علیهالسلام) و خانم زینب (سلامالله علیها) و سایرین از اسرا ایراد میکند و خودشان را به کوفیان و مردم میشناسانند و به حق بودن قیام امام حسین (علیهالسلام) اذعان میکنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل میکنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت میکردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوههای جا داده شده بودند و آنان که خیال میکردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شدهاند، جسارت و اهانت میکردند، عدهای هم از نسب اسرا سؤال میکردند با این وضع وارد دارالاماره میشوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوبدستی به سر مبارک میزد و خود را پیروز میدان قلمداد میکرد و کشته شدن امام حسین (علیهالسلام) را خواست خدا قلمداد مینمود.[۸] ولی با جوابهای که از جانب خانم زینب و امام سجاد (علیهالسلام) میشنید بیشتر رسوا میشد.
ابن زیاد با آنکه با ایجاد اختناق و فشار سیاسی بر اوضاع کوفه مسلط شده است اما از این واقعیت هراس دارد که مبادا مردم از خواب مرگبار خویش بیدار شوند و حرکتی عمومی ریشه های حیات ننگین او را قطع کند; به همین دلیل دستور حکومت نظامی داد . آنگاه به فرمان وی خاندان فضیلت در حالی که سرهای شهیدان بر بالای نیزه در پیشاپیش آنان بود وارد کوفه شدند .
زینب کبری گرچه در شرایط نگران کننده ای قرار داشت، ولی از فرصت پیش آمده استفاده و شروع به سخنرانی کرد . در آغاز نسب خویش را معرفی کرد تا نگاههای تحقیرآمیز کوفیان را به دیده احترام مبدل سازد . سپس تماشاگران را که در حال گریستن بودند مذمت نمود و گفت: «یا اهل الکوفة یا اهل الختل والغدر اتبکون فلا رقات الدمعة ولا هدات الرنة; ای مردم کوفه! ای اهل فریب و خدعه! آیا می گریید؟ هنوز اشک [های ما] خشک نشده و ناله ها [یمان] خاموش نگردیده است .» و بعد جنایات و اعمال زشت آنان را در خصوص حوادث کربلا افشانمود تبلیغات گسترده بنی امیه آن چنان بر افکار شامیان تاثیر منفی نهاده بود که به هنگام ورود کاروان اسیران کربلا به این سرزمین، لباس نو پوشیدند و شهر را به بهترین صورت آذین نمودند و به آوازخوانی و شادی پرداختند . (۱۴) با چنین وضعی تبلیغات اهل بیت در شام با عراق تفاوت دارد; زیرا خاندان امام حسین علیه السلام، زنان و کودکان داغ دیده، به سوی مرکز ثقل قدرت آل امیه قدم می گذارند; شهری که بغض و عداوت خاندان علی علیه السلام چون ابری تیره بر آن سایه افکنده است و قدرت امویان در آن ریشه دار و عمیق است . سالهای حکومت یزید را سالهای شوم نامیده است، زیرا در مدّت خلافت و ریاست وی که سه سال بیشتر طول نکشید سه واقعه خونین و دردناک اتّفاق افتاد که در هر سالی از حکومت یزید، یک واقعه روی داده است. آن هم حوادث و وقایعی که نه تنها چهره تاریخ، بلکه چهره اسلام را تاریک و سیاه کرد. این حوادث عبارتند از: ۱ ـ به شهادت رساندن امام حسین (علیهالسلام). «فی السنة الاولی قتل الحسین بن علیّ واهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله» حسین بن علی و خاندان رسول خدا را در سال اوّل به شهادت رساند. ۲ ـ هتک حرمت حرم پیامبر و کشتار مردم مدینه (حادثه حرّه). «والثانیة: استبیح حرم رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وانتهکت حرمة المدینة» در سال دوّم حرم رسول اللّه و شهر مدینه را بر سربازانش مباح کرد. ۳ ـ به آتش کشیدن کعبه و هتک حرمت آن و کشتار بیرحمانه مردم مکه. «والثالثة: سفکت الدماء فی حرم اللّه وحرّقت الکعبة». در سال سوّم کعبه را به آتش کشید و در حرم الهی خونها بر زمین ریخت. معاویه و پسرش یزید عملاً تفکر «سکولاریستی» را رواج میدادند، به عنوان نمونه وقتی که معاویه برخلافت نشست، بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانی خود به مردم اخطار کرد که من با شما سرنماز و روزه نمیجنگیدم، بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم. وقتی امام حسین (ع) در یک محل تاریکی قرار می گرفت بخاطر نوری که از پیشانی و گلوی حضرت ساطع بود مردم بسوی او هدایت می شدند. و پیامبر (ص) همواره پیشانی و گلوی آن حضرت را می بوسید.
در بسیارى از موارد، خدعه گرى معاویه خود را در لباس حلم و بردبارى نشان مى داد. این صبر و بردبارى چنان در ظاهر، به صورت مثبت جلوه کرده بود که بیش تر مورخان را به اشتباه انداخته و آن رابه عنوان یکى از صفات مثبت روحى معاویه ذکر کرده اند.
اما عملکرد و موضع گیرى هاى معاویه نشانگر آن است که این خصلت روحى معاویه، بیش از آن که صبغه اخلاقى و دینى داشته باشد، رنگ سیاسى داشته وبه عنوان یکى از ابزارهاى مهم براى پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسى اش و نیز مشروعیت بخشیدن به حکومت و سلطنت وى بوده است.
جالب است که معاویه، خود در مواردى پرده از راز شکیبایى و ریاکارى خویش برمى داشت و تصریح مى کرد که این صفت چیزى بیش از یک حربه سیاسى براى خلع سلاح مخالفانش نیست و محدود به حدود مصالح سیاسى و حکومتى مى باشد. از این روست که در برابر معترضان و مخالفان سیاسى، هیچ انعطاف و نرمشى از خود نشان نمى داد. چنان که مى گفت: «تا زمانى که مردم میان ما و سلطنت ما حایل نشوند، ما میان آنان و زبانشان حایل نمى شویم (و جلوى انتقادشان را نمى گیریم.)
و در جاى دیگر مى گوید: «من درباره کسى که شمشیر به رویم نکشد، شمشیر به کار نمى برم. اگر مردم براى آرامش کینه هاى درونى خود، تنها به همین سخنان اکتفا کنند، من نیز چشم پوشى نموده، سخنان آنان را زیر پا و پشت گوش مى افکنم»5
بر همین اساس است که معاویه آن جا که مى بیند اگر سکوت و بردبارى از خود نشان دهد، پایه هاى سلطنتش لرزان خواهد گشت، دیگر از نرمش و انعطافش خبرى نیست; چنان که در برابر کلمات انتقادآمیز و در نهایت، قیام حجربن عدى تاب نیاورد و دستور قتل وى و یارانش را با دستان زنجیرشده داد.6 همچنین دستور داد سر عمرو بن حمق را شهر به شهر بر سر نیزه بگردانند;7 همچنان که سال ها پیش در عصر خلافت عثمان، نظیر این برخورد را با ابوذر کرده بود; زیرا نتوانسته بود در برابر سخنان اعتراض آمیز ابوذر طاقت بیاورد. او مسبّب تبعید وى به ربذه شد و ابوذر را از شام تا مدینه سوار بر مرکبى تندرو و بى جهاز کرد. ابوذر در حالى به مدینه رسید که گوشت ران هایش ریخته بود.8 همچنین معاویه صبور و حلیم! دستور داد سر محمد بن ابى بکر را از مصر تا شام شهر به شهر بگردانند!9
بنابراین، آنچه به عنوان «حلم و صبر» معاویه مورد تأکید تاریخ نگاران قرار گرفته، نمادى از خدعه گرى و نیرنگ بازى اوست که براى تقویت و تثبیت حکومت و فرمان روایى اش اعمال مى شد، نه به عنوان یک سجیّه و ملکه اخلاقى و یک باور دینى. از این رو، هر زمان بر حاکمیتش احساس خطر مى کرد، هرگونه بانگ اعتراضى را به شدیدترین شکل در نطفه خفه مى کرد. اما باید توجه داشت که به هر حال، بردبارى سیاسى معاویه یک حربه بسیار مهم براى فریفتن افراد سطحى و ظاهربین بود، به طورى که این گونه افراد در برابر اعمال ضد دینى معاویه حتى نمى توانستند اعتراض زبانى کنند، چه برسد به آن که نهضت و قیام مسلّحانه علیه وى راه بیندازند.
کوشش معاویه بر این بود تا به هر روش ممکن، از این سلاح کارامد در راه پیشبرد اهداف سلطنت طلبانه خویش بهره بردارى کند. او در زمان جنگ با امام حسن(علیه السلام) از یک سو، در میان سپاه قیس بن سعد (فرمانده لشکر طلایه امام حسن(علیه السلام)) از، صلح امام حسن(علیه السلام) خبر داد و از سوى دیگر، در پشت جبهه، در محل اقامت امام حسن(علیه السلام) شایعه سازش قیس با معاویه را پخش کرد.10 و با این شگرد، خط مقدم و پشت جبهه سپاه امام را نسبت به یکدیگر دل سرد وبدبین کرد و تفرقه و تشتّت را در لشکر امام حسن(علیه السلام) حاکم ساخت، در حالى که هر دو خبر از پایه بى اساس و دروغ بود.
همچنین معاویه از یک سو، ده دینار به مستمرى کوفیان افزود، ولى از سوى دیگر، نعمان بن بشیر عثمانى مخالف شیعه را بر آنان حاکم کرده بود که هر چه آنان آن دینارها را مطالبه مى کردند، او توجهى به آن درخواست ها نمى کرد
معاویه در این زمینه تا آن جا پیش رفت که حتى بین کارگزاران خویش، که گروهى از آنان از خویشاوندانش بودند، تفرقه و اختلاف مى انداخت، تا از این راه، هم به از میان برداشتن رقباى احتمالى خویش نایل آمده باشد و هم به او به عنوان پناهگاه و هسته مرکزى حل مشاجرات و اختلافات نگاه شود; چنان که به هر یک از مروان بن حکم و سعید بن عاص ـ که هر دو از خاندان اموى بودند ـ در نامه هاى محرمانه و بدون آگاهى از یکدیگر، دستور تخریب خانه هر یک و ضبط اموالش را داد که چون هر یک از این توطئه باخبر شدند، از این کار خوددارى کردند.
معاویه براى تثبیت واستقرار سلطنتش، نیازمند یک باور و اعتقاد دینى بود که در پرتو آن، هم بتواند مخالفان خود را با هر انگیزه اى که داشتند، با شدت و خشونت هرچه تمام تر سرکوب کند و هم چهره اى مقبول و محبوب داشته باشد. اگر این باور و اعتقاد که «خلیفه یا سلطان هر کارى بخواهد مى تواند انجام دهد» در جامعه کاملاً جا مى افتاد، مشکل و معمّاى چهره دوگانه و نیرنگ باز معاویه حل مى شد، و چنین وانمود مى گردید که خلیفه میزان همه چیز است و مردم باید از وى کاملاً اطاعت کنند، و اساساً داورى و ارزیابى درباره عملکرد خلیفه و سلطان کار مردم نیست. از این رو، احادیثى فراوانى در تأیید و تقویت این پندار از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ساخته و به آن حضرت نسبت داده شد; مانند:
«از هر فرمان روایى اطاعت کن و پشت سر هر امیر و زمامدارى نماز بگزار و به هیچ یک از اصحابم ناسزا نگو.»
روایاتى از این قبیل، این باور عمومى را، که معاویه در پى آن بود تا بر اساس آن، نظام حکومتى دلخواه خویش را توجیه قانونى و شرعى کند، به وجود مى آورد. مطابق این باور:
اولاً، مردم مى بایست کاملاً در برابر سلطان (معاویه) مطیع و فرمانبر باشند و کوچک ترین حق اعتراضى درباره عملکرد سلطان ندارند و باید روش وى را عین حق و حقیقت بپندارند یا باور کنند; چرا که اعمال و رفتار سلطان هر قدر هم ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه، قابل تغییر و دگرگونى نمى باشد.
ثانیاً، چنانچه مردم امورى را که آشکارا خلاف دین و شرع است، از حاکم مى بینید، خود در صدد اعتراض یا داورى بر نیایند و امور یاد شده را به روز رستاخیز و خدا واگذار کنند. مردم باید بر این باور باشند که ایمان یک امر مستقل است و سیاست و حکومت و اعمال و افعال سلطان و کارگزارانش امرى دیگر! و مردم نمى توانند در صدد شناسایى ایمان از کفر یا راستى از ناراستى برآیند.
على(علیه السلام) پس از مراجعت از صفّین به یاران خود گفت: نسبت به حاکمیت معاویه ناخشنود نباشید.»18
ـ «اگر معاویه را ببینید، مى گویید: او مهدى است»!19
دستگاه تبلیغاتى معاویه دراین باره تا آن جا پیش رفت که معاویه را واجب الاطاعه معرفى کرد و حتى حدیثى به این مضمون جعل شد که مردم باید به فرمان خداوند، معاویه را دوست بدارند: «جاءَ جبرئیلُ بورقة آس علیها: لااله الاّ اللّه، حبُّ معاویةَ فرضٌ على عبادی»;20 جبرئیل آمد با ورقه اى که بر روى آن نوشته شده بود: خدایى جز خداى یگانه نیست، دوستى معاویه بر بندگان من واجب است.
وقتى عمّار در جنگ صفّین توسط سپاه معاویه به شهادت رسید، فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره عمّار و گروهى که او را به قتل مى رسانند، مطرح شد. معاویه، که قادر به انکار آن نبود، چاره اى جز پناه بردن به دامن تأویل نداشت. از این رو گفت: کشنده او کسى است که او را به میدان جنگ آورده، و مرادش امام على(علیه السلام) بود. امام على(علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: در این صورت، حمزه نیز توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قتل رسیده است!!27
معاویه با استفاده از ابزار جعل، تحریف و تأویل حدیث، هر روز که از عمر خلافت خویش را سپرى مى کرد، زمینه مناسب ترى براى حدف پیشوایان و حافظان واقعى دین و جامعه اسلامى و جایگزین سازى حاکمان دنیاطلب و دین ستیز همسان خود فراهم مى ساخت.
ابن ابى الحدید روایت پر نکته اى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که به وضوح نشانگر آن است که معاویه چگونه با استفاده از حربه راهگشا و کارساز «حدیث سازى» در مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) در دوره مورد بحث این نوشتار، گام برمى داشت. بخشى از حدیث چنین است:
«دروغ گویان و منکران فضیلت ما براى دروغ و انکار خود، دستاویزى هم یافتند و آن تقرّب جستن به دوستان خود و حاکمان و قاضیان بدسرشت و کارگزاران ناستوده در هر شهر و دیار بود; براى آنان احادیث ساختگى و دروغ روایت کردند واز ما چیزهایى نقل نمودند که نه ما گفته بودیم و نه انجام داده بودیم. این کار به خاطر آن بود که کینه مردم را علیه ما بر انگیزند. و زمان رواج و اوج این عمل، به روزگار معاویه و پس از شهادت امام حسن(علیه السلام)بود.
سیاست دروغ سازى و دروغ پراکنى دستگاه تبلیغاتى معاویه در سراسر حوزه اسلامى، به ویژه منطقه شام، چنان مؤثر افتاد که حتى بر دین مداران نیز حقیقت مشتبه گردید، تا آن جا که آنان این دروغ پردازى ها را درست و حق تلّقى کرده، آن ها را روایت نمودند. این در حالى بود که اگر به کذب آن ها پى مى بردند، هرگز روایت نمى کردند و به آن معتقد نمى شدند
دستگاه تبلیغاتى معاویه در راستاى مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) و در نهایت، حذف جایگاه شامخ آنان در میان مسلمانان، دست به اقدام و سازمان دهى دیگرى نیز زد و آن استخدام گروهى از قصه گویان و افسانه پردازان و اصحاب حکمت و شعر و مَثل بود تا درباره صبر، حکمت، بخشش و شجاعت معاویه داستان هاى حکمت آمیز و عبرت آموز بسازند و در سراسر قلمرو اسلامى، به ویژه شام، منتشر کنند. برنامه یاد شده توسط کارگزاران معاویه چنان ماهرانه تنظیم و پخش مى شد که معاویه خشن، قسى القلب و ترسو، نماد صبر، حکمت و شجاعت معرفى مى شد. براى نمونه، عبید بن شریه، که اهل صنعا (یمن) بود و در قصه گویى و داستان سرایى شهرت زیادى داشت، پیوسته ملازم معاویه بود و براى وى داستان مى گفت و معاویه دستور مى داد که داستان ها و امثال او را تدوین کنند
بر اساس گزارش دیگرى، وقتى معاویه پس از صلح امام حسن(علیه السلام) میان نخیله و دارالرزق نزدیک کوفه فرود آمد، گروهى از قصه گویان و قاریان شام او را همراهى مى کردند.31
کار دیگرى که قصه گویان اختصاصى خلفاى اموى مأمور انجام آن بودند تا به این وسیله، دستگاه تبلیغاتى بنى امیّه در ترسیم چهره اى دگرگون و منفور از اهل بیت(علیهم السلام) در اذهان عموم مسلمانان موفق تر باشند، لعن و سبّ بر مخالفان بنى امیّه، به ویژه بنى هاشم، و نفرین در حق آنان بود. آنان مردم را نیز به این کار وامى داشتند; چنان که در گزارشى آمده است: معاویه شخصى را که پس از نماز صبح و مغرب قصه مى گفت، مأمور کرد تا براى او و اهل شام دعا کرده، به مخالفان خود و تمامى مشرکان نفرین کند
اندیشه ارجاء و نفى عمل و واگذارى امور به خدا و تسلیم مطلق در برابر حاکم، نتیجه روشن و محتومش تأیید بنى امیّه بود; چرا که بر اساس این اعتقاد، امویان هر قدر هم که مرتکب گناه و جنایت مى شدند، باز مؤمن و مسلمان بودند! از این رو، فرقه مرجئه نه تنها در مبارزه با امویان و از میان بردن آنان، با خوارج و شیعه موافق نبودند، بلکه در خدمت آنان بودند; زیرا طبق عقیده مرجئه، حکومت بنى امیّه یک حکومت اسلامى و شرعى بود و مخالفت با آن به هیچ وجه جایز نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که خوددارى خلفاى بنى امیه از تطبیق اعمال خود با موازین دینى، موجب نمى شود. از امتیازاتى که به عنوان «اولو الامر» و زمام داران اسلامى برخوردار بودند، محروم گردند.39
بنى امیّه با تبلیغ و ترویج چنین اندیشه اى در سطح عمومى جامعه، افکار عمومى را تخدیر نمودند و آنان را از همکارى با رهبران انقلاب ضد اموى منصرف ساختند و در سطح بالا و نخبه جامعه، فرهیختگان و نخبگان جامعه را وادار به روى آوردن به زهد و انزواى سیاسى نمودند و زمینه تثبیت و استقرار سلطنت معاویه و دیگر امویان را فراهم ساختند. معاویه با به کار بستن چنین تفکرى، به این نتیجه رسید که هر گناه و جرمى را مى تواند در حق امّت انجام دهد و مسلمانان حق هیچ گونه اعتراضى ندارند; چنان که مونت گمرى وات40 در این باره مى نویسد:
«این گونه طرز تفکر (اندیشه ارجاء) در زمینه سیاسى، به این نتیجه گیرى منجر شد که خلافت اموى با همه معاصى و گناهانش، از جانب خدا مقدّر شده و مسلمانان نباید با آن مخالفت کنند.»41
اندیشه «ارجاء» چنان در خدمت حکومت اموى قرار گرفت که این فرصت را براى معاویه فراهم کرد که بگوید: «الارضُ للّهِ و اَنا خلیفةُ اللهِ فما آخذُ مِن مالِ الله فهو لی و ما ترکتُ منه کانَ جائزاً لى»;42 زمین از آنِ خداست و من جانشین خدا هستم. آنچه از مال خداوند بر مى دارم، از آنِ من است و در آنچه صرف نظر مى کنم، مجازم.
با توجه آنچه ذکر شد، روشن گردید که اندیشه «ارجاء» ظرفیت لازم را داشت تابه عنوان پشتوانه نظرى مشروعیت حاکمیت بنى امیّه به کار آید. این امر باعث گردید که مرجئه هر چه بیش تر به بنى امیّه نزدیک شوند و جزو مقرّبان آنان قرار گیرند. نزدیکى آنان به بنى امیّه، موجب دورى و حتى انزجار آنان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) گردید، به گونه که یکى از شاعران شیعى، صرف نام بردن از على(علیه السلام)و درود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) را باعث مرگ مرجئى مى داند و مى گوید:
فَجِدِّدْ عِنْدَهُ ذِکْرى عَلىِّ وَ صَلِّ عَلَىالنَبِىِّ و آلِ بَیْتِهِ43
هرگاه مى خواهى شادمان شوى که یک مُرجئى پیش از فرا رسیدن مرگش بمیرد، نزد او ذکر نام «على» را تکرار کن و بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندان او درود بفرست.
روایتى نیز از امام باقر(علیه السلام) حاکى از انزجار و نفرت مرجئه از ائمّه اطهار(علیهم السلام) و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. از این رو، آن حضرت از طلب آمرزش براى آنان نهى نموده اند: «و اذا ماتوا فلا تَسْتَغْفِر لَهُمْ فَاِنّا اذا ذُکِرْنا عِنْدَهُمْ اِشْمَأَزَتْ قلوبُهُم و اِذا ذُکِرَ الذین مِنْ دونِنِا اِذا هم یَسْتَبْشِرون»44
هنگامى که مرجئه مردند، براى آنان طلب آمرزش نکنید; چرا که هر زمان نام و یاد ما نزد آنان مطرح مى شود، دل هایشان آکنده از نفرت و ناخشنودى مى گردد و وقتى غیر از ما (مخالفان ما) را یاد مى کنند، شادمان مى گردند.
ترویج اندیشه «جبر گرایى»
پشتوانه فکرى دیگرى که در مشروعیت بخشیدن به حاکمیت معاویه و سایر خلفاى بنى امیّه نقش بسزایى ایفا کرد، اندیشه «جبرگرایى» بود.
قاضى عبدالجبار معتزلى به نقل از استادش، ابوعلى جبایى، مى نویسد: «اولین کس (از حاکمان بنى امیّه) که به تفکر جبر قایل شد و آن را آشکار کرد، معاویه بود. او همه کارهاى خویش را به قضاوت الهى مستند مى کرد و به این وسیله، در برابر مخالفان عذرتراشى مى نمود و آنان را به این فکر مى انداخت که درست کردار است و خدا او را پیشوا و ولىّ امر قرار داده. پس از وى، این اندیشه در میان زمام داران اموى رواج یافت.»45
معاویه پس از صلح با امام حسن(علیه السلام)، ضمن خطبه اى که در جمع کوفیان در نخیله خواند، با استدلال به تفکر جبریگرى، تسلّط خود را بر مسلمانان با خواست خدا معرفى کرد و چنین گفت: «من فقط به این دلیل با شما جنگ کردم که بر شما حکم رانى کنم و زمام امر شما را به دست گیرم و اینک خدا مرا به این خواسته نایل کرده است، هر چند شما خوش ندارید.»46
همچنین زمانى که معاویه با تهدید و تطمیع، گروهى از مهاجران و انصار را به بیعت با یزید وادار ساخت و مورد اعتراض عایشه و عبدالله بن عمر قرار گرفت، در پاسخ گفت: «انِّ امرَ یزید قد کان قضاءً مِن القضاء و لیس للعبادِ الخیرةُ مِن اَمرهم»;47 خلافت یزید قضا و خواست خداست و بندگان خدا حق دخالت در آن را ندارند.
امویان و در رأس آنان، معاویه براى تثبیت چنین اندیشه اى از مقوله «شعر» (ابزارى که در آن روزگار بر افکار عمومى بسیار تأثیرگذار و منشأ اثر بود) بهره جستند و با به خدمت گرفتن شاعرانى دنیاطلب و دین فروخته و هواخواه خویش، اندیشه جبرگرایى را در جامعه اسلامى رواج دادند.
این شاعران با پذیرش چنین اندیشه اى درباره خلافت حاکمان اموى، آن را مبنایى براى اثبات حق آنان در حکومت و نیز دست مایه اى در جهت دفاع از این حق قرار دادند.
شعراى اموى در این زمینه، اوصاف و القاب مذهبى را بر خلفاى بنى امیّه اطلاق مى کردند و در این امر تفاوتى بین آنان نمى گذاشتند و همگى را به یک چشم مى نگریستند; زیرا در نظر آنان، خلفا نماینده اراده خداوند بودند و به لحاظ قداست، امانت دارى، عدالت، خجستگى، درست کارى و سایر صفات خوب انسانى، همه آنان را یکسان و برابر مى دانستند. بر اساس چنین نگرشى بود که القاب و اوصاف مذهبى را، چه بر خلفایى که مشهور به ورع و تقوا بودند و چه بر آنان که به ظلم و ستم شهرت داشتند و آشکارا به هرزگى و بى بندبارى مى پرداختند، اطلاق مى کردند و حتى از خلفایى که تجاوز و زورگویى و ستم و تجاهر به فساد را از حد گذرانیده بودند، سخت دفاع کرده، آنان را انسان هایى مهربان، دادگر، صالح و با فضیلت به شمار مى آوردند و در زمره پاکان و نیکان و پرهیزکاران و برگزیدگان جایشان مى دادند و چیزى نمانده بود که آن ها را به مرتبه اولیا و انبیا برسانند.51
در اشعار شعراى اموى، پیوسته یک معنا تکرار مى شد و آن این که خلافت امویان از جانب خداوند واگذار شده است و حاکمان بنى امیّه سایه خدا در روى زمین و حاکمان او بر مردم هستند; چنان که اخطل، شاعر مسیحى که در خدمت دربار بنى امیّه بود، در این باره چنین سروده است: «بنى امیه مردم خوش بختى هستند که خداوند آنان را برتر قرار داده است، ولى تلاش هاى دیگران را بى ثمر ساخته و جز رنج و سختى نصیب آنان نکرده است.»52
مسکین دارمى، شاعر خودفروخته دربارى، درباره بیعت گرفتن براى ولى عهدى یزید چنین سروده است: «اى فرزندان خلفا، آرام باشید، زیرا خداوند خلافت را در هر جا بخواهد قرار مى دهد. زمانى که منبر حکومت شام از صاحب خود خالى مانَد (معاویه بمیرد)، یگانه شخصى که بر آن تکیه خواهد زد، امیرالمؤمنین یزید است.»53
عبدالله بن همام سلولى، یکى دیگر از شاعران به خدمت گرفته شده در دربار اموى، در ابیاتى خطاب به یزید بن معاویه اظهار مى دارد که خداوند او را براى حکومت بر مسلمانان برگزیده است! «یزید، بر از دست دادن مردى مورد اعتماد صبورى کن و بر انتخاب به حکومت از سوى خداوند سپاسگزار باش! خلافت پروردگارت را دریاب که گستاخان چون ناتوانش بینند، در آن طمع کنند.»54
ترویج چنین اندیشه اى در جامعه اسلامى (که از معاویه مؤسّس دولت اموى آغاز گردید و در طول حکومت بنى امیّه توسط خلفاى اموى ادامه داشت)، موجب گردید که اعمال ستم کارانه معاویه و دیگر خلفاى اموى و کارگزارانشان جزو قضا و قدر وخواست الهى تلّقى گردد و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج، روحیه امر به معروف و نهى از منکر را در جامعه اسلامى از بین مى برد و از انعقاد نطفه هرگونه نهضت و جنبشى علیه مفاسد بنى امیّه جلوگیرى مى کرد.
از حربه هاى مهم دیگرى که معاویه براى تثبیت و استقرار حاکمیت خویش از آن بهره جست، قتل و شکنجه و آزار، فشار اقتصادى و سیاسى و تحمیل فقر و گرسنگى بر معترضان و مخالفان حاکمیتش، به ویژه شیعیان و دوست داران خاندان على(علیه السلام)بود. او با گماشتن کارگزاران سفّاک و خون ریزى همچون سمرة بن جندب، زیاد بن ابیه و بُسر بن ارطاة بر بعضى از مناطق حسّاس حوزه اسلامى، چنان وحشت و اختناقى بر مسلمانان حاکم کرده بود که حتى ذکر نام آن ها لرزه بر اندام مردم مى افکند.
بسر بن ارطاة در حملاتش به مکّه و مدینه غیر از افرادى که سوزانید، سى هزار تن رابه قتل رسانید.65 شخصى از انس بن سیرین پرسید: آیا سمرة بن جندب کسى را کشته بود؟ وى جواب داد: «مگر تعداد کسانى که به دست سمرة کشته شده بودند قابل شمارش است؟ سمره هشت هزار نفر از اهالى بصره را کشت و چون زیاد از وى پرسید: نمى ترسى که در میان آنان شخص بى گناهى را کشته باشى، وى در جواب گفت: اگر هشت هزار نفر دیگر را نیز به قتل برسانم، باکى ندارم.»66
ابو سوار عدوى مى گوید: سمره چهل و هفت نفر از خویشان مرا، که همه حافظ قرآن بودند، در یک روز به قتل رسانید.
ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: «معاویه طى بخش نامه اى به همه کارگزاران خویش در تمام شهرها نوشت. بنگرید; در مورد هر کس با دلیل ثابت شد على و خاندانش را دوست دارد، نامش را از دیوان حذف کنید و مقرّرى سالیانه و عطاى او را ببرید... هر که را به دوستى این قوم متهم مى دانید، شکنجه دهید و خانه اش را ویران سازید.
در مقابل این سخت گیرى ها و فشارهاى اقتصادى و سیاسى که بر شیعیان و پیروان خاندان علوى وارد مى شد، معاویه به کارگزاران و وابستگان خویش و به طبقه اشراف و رؤساى قبایل و کلیه کسانى که به گونه اى در به قدرت رسیدن معاویه نقش داشتند و در توطئه ها و جنگ ها از نفوذ سیاسى یا دینى آنان استفاده مى کرد، بخشش هاى بدون حساب و کتاب از بیت المال مى کرد تا جایى که او را پرخرج ترین خلیفه دانسته اند.
معاویه با اتخاذ چنین روش ها و سیاست هایى، ضمن آن که هر گروه را با شیوه مخصوص به خود همسو و موافق حکومتش مى کرد و اگر کسى با این روش ها دست از اعتراض و جنبش برنمى داشت او را از میان برمى داشت، سعى مى کرد تمام کارهایش را توجیه دینى و شرعى کرده، آن ها را طبق اسلام و قرآن وانمود مى کند. معاویه با تظاهر به دین دارى، پرده درى و اعمال خلاف آیین اسلام را آشکارا
و در منظر مردم مرتکب نمى شد و در ظاهر طورى وانمود مى کرد که مردم تصور کنند که او احکام دین و دستورهاى پیامبر اسلام را به خوبى اجرا مى کند.
نمونه هایى از تظاهر به دین دارى معاویه و ساخته و پرداخته کردن چهره اى مذهبى براى خویش دربرخى از منابع تاریخى چنین آمده است:
معاویه در نامه اى خطاب به اهل شام نوشت: «این نامه اى است که امیرالمؤمنین، معاویه، صاحب وحى خدایى که محمد را به نبوّت برانگیخت، نوشته است. محمّد(صلى الله علیه وآله) امّى بود، نه مى خواند و نه مى نوشت و از میان اهل خود وزیرى که نویسنده امین باشد، برگزید. وحى بر محمّد نازل مى شد و من آن را مى نوشتم و او نمى دانست که من چه مى نویسم و میان من و خدا هیچ یک از خلق او حاضر نبود
و در جایى دیگر، خطاب به اهل شام، خود را در کنار انبیا(علیهم السلام)و از بندگان صالح خدا (!)، که خداوند آنان را در شام مکان داده و نیز از مدافعان دین و احکام آن (!) قلمداد کرده است.74
امام على(علیه السلام) ضمن خطبه اى در صفّین، از مدافع دین شدن معاویه اظهار شگفتى کرده، مى فرمایند: «همانا از عجیب ترین عجایب این است که معاویة بن ابى سفیان و عمروعاص مردم را به خیال خود به طلب دین تحریک مى کنند
البته ـ چنان که قبلاً اشاره شد ـ اقدامات دیگر معاویه همچون ترویج اندیشه اِرجاء و جبر، که مسلمانان را به پیروى بى چون و چرا از خلیفه و عدم انتقاد از خلفا دعوت مى کرد و هر درگیرى و قیامى را منفور و مطرود جامعه اسلامى تلقى مى کرد و نیز دیگر ابزارهاى قدرت معاویه و ترفندهاى مختلف وى ذکر شد، هر یک در ایجاد روحیه سازش و راحت طلبى و کشاندن جامعه به سکوت و تسلیم بى تأثیر نبود. همین روحیه موجب گردید که بارها امام على(علیه السلام) در اواخر عمرش، در خطبه ها و سخنانش، از یاران خود انتقاد کند و آنان را «مرد نمایان نامرد» بخواند87 و اعلان نماید که حاضر است ده تن از آنان را با یکى از یاران معاویه مبادله کند،88 اگرچه از ضعف ایمان و اراده و سستى اعتقادات آنان به عنوان عامل مهم تر در عدم همراهى شان با آن حضرت، نباید غفلت کرد.
به هر حال، نتیجه حاکمیت چنین روحیه اى آن بود که اگر حرکت و قیامى علیه حاکمیت بنى امیّه صورت مى گرفت، در همان آغاز، در نطفه خفه مى شد; چنان که قیام حجربن عدى، که در راستاى احقاق حقوق الهى و اهل بیت(علیه السلام) بود، به راحتى سرکوب شد، بدون آن که جامعه اسلامى بتواند واکنش قابل توجهى از خود نشان دهد، در حالى که حجر مسلمانى پارسا و وارسته و از شب زنده داران و روزه داران و حتى مستجاب الدعوه بود و از بزرگان اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)و امام على(علیه السلام) به شمار مى آمد. او از شخصیت هاى برجسته و با نفوذ قبیله کِنده بود، تا آن جا که امام على(علیه السلام)مى خواست او را به سالارى این قبیله بگمارد.89
بنابراین، با عنایت به وجود موانعى که ذکر شد، قیام مسلّحانه از سوى امام حسین(علیه السلام)در روزگار معاویه، نه مفید بود و نه مقدور، و صبر و انتظار اعتراض آمیز آن بزرگوار بسیار حکیمانه و حساب شده بود. از این رو، اگر نهضت آن حضرت در عصر معاویه به وقوع مى پیوست، با ترسیمى که از شخصیت معاویه و روش حکومت دارى اش گردید، معاویه با حیله ها و ترفندهایى که به کار مى بست، به راحتى مى توانست، چهره نهضت را در انظار و اذهان عمومى مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، سپس با شیوه ترور خاموش و بى سر و صدا، آن حضرت را از میان بردارد، و اگر با این شیوه نمى توانست موفقیت لازم را کسب کند، در جامعه اسلامى چنین تبلیغ مى کرد که حرکت حسین بن على(علیه السلام)ناقض پیمان صلح است; چرا که طبق معاهده صلح، او مى بایست تا زمان حیات من پیمان شکنى نکند، در حالى که حسین(علیه السلام)با این کار، پاى بندى به پیمان صلح را نقض کرده است. اگر معاویه از این راه نیز موفق نمى شد، با توجه به حاکمیت روحیه صلح و سازش در جامعه اسلامى، به ویژه عراق، و مبغوض بودن تفرقه افکنى و ایجاد اختلاف و آشوب در جامعه اسلامى، معاویه به سادگى مى توانست نهضت امام حسین(علیه السلام) را حرکتى آشوب گرانه و مخلّ نظام و امنیت عمومى جامعه اسلامى و نیز خروج علیه خلیفه بر حق (!) مسلمین قلمداد نموده با اقتدار روزافزون و بهت آورى که پس از جریان حکمیت و صلح امام حسن(علیه السلام)براى وى در جهان اسلام پدیدار گشته بود، با به شهادت رساندن امام(علیه السلام)، نهضت آن حضرت را سرکوب نماید و متعاقب آن، تمام بنى هاشم را قلع و قمع کند، بدون آن که در جهان اسلام، نداى کوچک ترین اعتراضى علیه وى شنیده شود; چنان که همین برخورد را با حرکت حجر بن عدى و یارانش انجام داد و جامعه اسلامى چندان واکنشى از خود نشان نداد.
معاویه از نظر تبلیغاتی توانست کارش را پیش ببرد که در مورد آن توضیح دادم؛ به وسیله خرج کردن پولهای فراوان و به کار گرفتن علما و محدثین خائن، حتی توانست روی خوارج هم اثر بگذارد. آنها در آغاز معاویه را همانند امیرالمومنین (ع) ـ نعوذ بالله و بلاتشبیه ـ کافر میدانستند و میگفتند او هم باید از بین برود. اما معاویه چنان رفتار کرد که خوارج هم به نوعی مدافعان او شدند! شمر اصلا از خوارج بود اما مدافع سرسخت حاکمیت اموی شد. در روز عاشورا هم ما نقلهایی داریم که تعدادی از خوارج آمدهاند در راه یزید و تثبیت خلافت او با امام حسین(ع) جنگیدند. وقتی معاویه توانست حتی خوارج را با خود همراه کند بقیه عالم اسلام معلوم است که وضعشان چگونه است.
وقتی یزید موفق به اخذ بیعت از امام حسین علیه السلام نگردید، تبلیغات منفی گسترده ای را علیه آن امام همام پی گرفت و در محورهای ذیل جامعه را بر ضد اهل بیت علیهم السلام بمباران تبلیغاتی نمود:
1 . اتهام شورش، نقض عهد و ...: اتهام امام حسین علیه السلام به اینکه با ایجاد شورش و تشنج در جامعه، وحدت مسلمانان را از بین برده و زمینه ایجاد تزلزل در اجتماع اسلامی را فراهم کرده است . همچنین نقض عهد و بیعت کار درستی نیست و لازم است که امام برای تامین آرامش جامعه با حاکم وقت بیعت نماید و ... . نمونه های این نوع تبلیغ عبارت اند از:
الف) وقتی امام حسین علیه السلام از مکه خارج شد، نمایندگان عمرو بن سعید العاص (حاکم مکه) به وی گفتند: «لاتتقی الله؟ تخرج عن الجماعة وتفرق بین هذة الامة; (12) آیا از خدا نمی ترسی که از جماعت مسلمین خارج شده و بین امت تفرقه ایجاد می نمایی؟!»
ب) یکی از فرماندهان ابن زیاد - عمرو بن حجاج - از روی مباهات و افتخار می گفت: «ما اطاعت از امام [خود یعنی یزید] را کنار نگذاشته و از جماعت کناره گیری نکردیم . (13) و به قوای ابن زیاد نصیحت می کرد: «الزموا طاعتکم وجماعتکم ولاترتابوا فی قتل من مرق عن الدین وخالف الامام; (14) طاعت و جماعت خود را رعایت کنید و در به قتل رسانیدن کسی که از دین خارج گشته و با امام مخالفت نموده تردید نکنید .»
ج) ابن زیاد پس از آنکه مسلم بن عقیل را دستگیر نمود، خطاب به وی گفت: «یا شاق خرجت علی امامک وشققت عصا المسلمین; (15) ای طغیان گر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را زائل ساختی!»
د) هنگامی که یزید جنایتکار با زینب کبری علیها السلام صحبت می نمود، به آن بانوی بزرگ گفت: «انه خرج من دین ابیک واخیک; (16) (حسین) از دین پدر و برادرت خارج شد؟!» ه) وقتی سرهای مقدس شهیدان کربلا را بر سر نیزه به سوی شام می بردند، می گفتند: «هذا راس خارجی علی یزید بن معاویة; (17) این سر کسی است که بر ضد یزید فرزند معاویه شوریده است .»
حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) جامه ای کهنه طلبید تا پس از شهادت کسی در آن جامه طمع نکند اما آن ملعونان به یک کهنه جامه هم رحم نکردند.
زمانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست جامه کهنه نمود در مقاتل متفاوت است. برخی از مقاتل آن را در همان زمان که لباس رزم پوشیدند؛ ذکر کرده اند.
در مقتل ابی مخنف زمان درخواست جامه کهنه پس از بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از میدان نقل شده است: « وقتى حسین [علیه السّلام] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند، شلوار راه راه یمانى را که رنگهاى روشنش چشم را خیره مىکرد خواست، [آن را برداشت] و جاى جایش را شکافت، تا از تنش غارت نکنند.» راوى گوید: حسین علیه السّلام فرمود: «ایتونی بثوب لا یرغب فیه أجعله تحت ثیابی، لئلّا أجرّد منه.» پیراهن کهنه اى به من دهید تا زیر لباسم پوشیده مرا از آن برهنه نکنند. پیراهن تنگى آوردند، فرمود: این نه، زیرا این لباس اهل ذلّت است. بعد پیراهن کهنه اى را بگرفت و پاره اش کرد و زیر لباسش پوشید و بعد از شهادت ایشان، آن را هم بردند. بعد امام (علیه السلام) شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطیع نموده و پوشید، و بدین ترتیب آن را از حیّز انتفاع بیرون کرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربایند، ولى بعد از شهادتش بحر بن کعب آن را ربود و حسین (علیه السلام) را برهنه گذارد. غروب روز ۹ محرم، ابن سعد با سپاهیانش به سمت خیمههای امام حسین(ع) رفت، حسین(ع) که به شمشیرش تکیه داده بود در عالم رویا حضرت محمد(ص) پدربزرگش را دید که به او گفت به زودی به وی ملحق میشود. حضرت زینب(س) به برادر گفت که لشکر ابن سعد آمده است. امام حسین برادرش حضرت عباس را فرستاد تا از مقصودشان مطلع شود. در این حین، با شنیدن شرط جدید ابن سعد، دو سپاه به یکدیگر ناسزا و دشنام دادند. امام حسین(ع) که از موضوع مطلع شده بود، آن شب را مهلت خواست و به خویشاوندان و حامیانش خطابهای راند.« من خدا را ستایش میکنم که ما را به پیامبری محمد مفتخر نمود و قرآن و دین را به ما تعلیم نمود. من یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی مخلصتر از خاندان خود نمیشناسم. خدا شما را پاداش دهد. من فردا کشته خواهم شد و شما نیز با من کشته خواهید شد، من از شما میخواهم که بروید و اصراری به ماندنتان ندارم. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید.» اما یارانش نپذیرفتند و به بیعتشان وفادار ماندند. حضرت زینب(س) از شدت ناامیدی بیهوش شد. امام حسین(ع) وی را تسکین داد. حسین(ع) آماده جنگ شد. خیمهها را به هم نزدیک کرد و با طناب آنها را به هم بست. تپهای از چوب و نی گرادگرد خیمهها درست کرد تا در موقع لزوم با آتش زدنشان مانع از ورود دشمن به نزدیکی آنها گردد. حسین و یارانش تمامی آن شب را به نماز و مناجات پرداختند و جنگ فردا صبح شروع شد.
صبح روز دهم محرم، امام حسین(ع) لشکریانش را که ۳۰ اسب سوار و ۴۲ پیاده بودند را آماده کرد. سمت چپ سپاه را به حبیب بن مظاهر، و سمت راست را به زهیر بن قین و قلب را به عباس سپرد. وی همچنین دستور داد که دور تا دور خیمهها، هیزم جمع آوری کنند و هیزمها را آتش بزنند. خود نیز به خیمهای که قبلا آماده کرده بود رفت و خود را معطر به مشک نمود، سپس در حالی که سوار بر اسب بود و قرآنی به دست داشت، مناجاتی زیبا با خداوند نموده و با مردم کوفه نیز سخن نمود و گفت که «خدا ولی اوست و دین را محافظت خواهد کرد.» به مردم سخنان محمد(ص) که وی و حسن را سرور جوانان بهشت خوانده بود و جایگاه خانواده اش را یادآوری نموده و از آنان خواست تا فکر کنند که آیا کشتن وی، امری مشروع است؟ سپس مردم کوفه را به خاطر اینکه پیشتر از وی خواسته بودند تا پیششان بیاید، سرزنش نمود و درخواست کرد تا اجازه دهند وی به یکی از سرزمینهای اسلامی برود که در آنجا امنیتش تأمین باشد. اما دوباره به وی گفته شد که اول از همه باید تسلیم یزید گردد. حسین(ع) در پاسخ گفت که هیچگاه خودش را همانند یک برده تسلیم نمیکند. امام از اسب پیاده شد و دستور داد تا مهار اسب را ببندند به نشانهٔ اینکه هرگز از معرکه جنگ فرار نخواهد کرد.
حر بن یزید بن ریاحی تحت تاثیر قرار گرفت و به سپاه امام حسین(ع) رفت و کوفیان را به خاطر خیانت به امام سرزنش کرد که البته تاثیری بر روی آنان به وجود نیامد و سر انجام حر در میدان نبرد کشته شد. امام حسین(ع) به اتکای یارانش تا موقعی که تمامی یارانش کشته نشده بودند، وارد جنگ نشد و نمیجنگید.
ظهر روز عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش نماز ظهر را به صورت نماز خوف به جا آوردند. بعد از ظهر، سپاهیان حسین، به شدت تحت محاصره قرار گرفتند. عصر عاشورا شد و زمین کربلا غرق در نیزه و شمشیر و جنازه، از سپاه کوچک حق چیزی باقی نمانده بود، اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشکر شیطان، منتظر طعمه بودند.
دیگر کسی برای حسین(ع) باقی نمانده بود، حبیب، زهیر، بریر، حر، و دیگر اصحاب به شهادت رسیده بودند، اکبر، قاسم، عون، جعفر، و بقیه جوانان بنی هاشم، حتی علی اصغر شش ماهه نیز جان خود را فدای اسلام کرده بودند، حضرت عباس(ع) بی سر و دست، دور از خیمهها به دیدار خدای خویش رفته بود، امام حسین(ع) به این سو و آن سو نظر افکند، در تمامی دشت پهناور، حتی یک نفر نبود تا از او و حریم رسول خدا(ص) دفاع کند.
امام حسین(ع) با زنان و اهل بیت(ع) وداع کرد، کودکان و دخترکان دور امام(ع) را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند، سکینه، دختر امام حسین(ع) فریاد زد: « پدر جان! آیا تن به مرگ دادی و دل بر رحیل نهادی؟» امام (ع) پاسخ داد: «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد.»
امام حسین(ع) با وجود تنهایی و تشنگی، با هزاران هزار سپاهی دشمن، جنگی دلاورانه کرد، گاه به سمت راست لشکر دشمن حمله می کرد و می خواند:
مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است
و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است
سپس به سمت چپ لشکر حمله می کرد و می خواند:
من حسین پسر علی هستم
که هیچگاه سازش نخواهم کرد
از حریم پدرم دفاع میکنم
و بر طریقت پیامبر ره می سپارم
یکی از اهل کوفه روایت کرده است: من ندیدم کسی را که این همه دشمن بر او بتازد و فرزندان و یارانش کشته شده باشند اما اینگونه شجاع و پر جرأت باشد، مردان سپاه بر او می تاختند اما او با شمشیر بر آنان حمله می کرد و لشکر را مانند گله بزی که شیری درنده در آن افتاده باشد پراکنده و تار ومار میساخت، سپس به جای خویش باز میگشت و می گفت: « لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم»
عمر سعد بر لشکریانش فریاد کشید: وای برشما! آیا می دانید با چه کسی کارزار می کنید؟ این فرزند علی و پسر کشنده قهرمانان عرب است، دسته جمعی و از تمامی جهات بر او حمله کنید. عمر سعد به چهار هزار تیر انداز سپاه دستور داد که از هر سوی بر امام تیر بیاندازند و عدهای نیز با سنگ به حضرت حمله کنند.
در برخی روایات آمده است که از شدت اصابت تیر، بدن امام مظلوم، همانند خارپشت شده بود، و پس از شهادت، بیش از یک هزار زخم بر تن امام بود، امام حسین(ع) کشته و مجروح و خسته، اندکی ایستاد تا نفسی تازه کند و دمی از خستگی جنگ بیاساید، در این لحظه یکی از دشمنان سنگی زد که به پیشانی حضرت اصابت کرد و خون بر صورت وی جاری شد، امام خواست آن خون را پاک کند که تیری سه شاخه و زهر آلود بر سینه و قلب حضرت نشست، امام حسین(ع) گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» و سر به سوی اسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو میدانی این قوم مردی را می کشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر از او نیست.» آنگاه تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید، خون مانند ناودان بیرون جست، پس امام(ع) دست خود را از آن خون پر کرد و به سوی آسمان پاشید، حاضران می گویند حتی یک قطره از آن خون به زمین برنگشت و ازآن لحظه، آسمان کربلا سرخ شد.
سپس امام حسین(ع) دوباره دست خود را از آن خون پر کرد و صورت و حاسن خویش را با آن آغشته نمود و فرمود:« جد خود رسول الله را اینچنین خضاب شده دیدار می کنم و از دست اینان به او شکایت می کنم» عده ای از پیاده نظام دشمن، دور امام حسین(ع) را گرفتند، یکی از آنان با شمشیر به حضرت زد که بر اثر آن کلاه امام دریده شد و تیغ به سر مبارک وی رسید و خون روان گشت.
گودال قتلگاه و حرف آخر سیدالشهداء به کوفیان:
« اگر دین ندارید لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید»
سپس شمر با عدهای از سپاهیان دشمن به سوی خیمه گاه حمله کردند، شمر خواست که آن خیمهها را به آتش بکشد، امام حسین(ع) سر برداشت و آن جمله تاریخی خویش را بر زبان آورد که: « اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی ترسید، لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید» آنگاه خطاب به فرماندهان لشکر یزید گفت: « اهل و عیال مرا از دست سرکشان و بی خردان خود حفظ کنید»، سپاه دشمن به امام حسین(ع) نزدیک شد و دایره محاصره را بر وی که از شدت زخمها و تشنگی، تاب و توان نداشت تنگتر و تنگ تر کرد.
زرعه بن شریک به حضرت امام حسین(ع) نزدیک شد و شمشیری به دست چپ آن حضرت زد، سپس شخص دیگر از پشت، تیغ بر شانه امام (ع) وارد آورد که حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاک افتاد، این دو ملعون عقب نشستند، در حالی که امام(ع) افتان و خیزان بود؛ گاه به مشقت از جای بر می خواست ولی دوباره بر زمین می افتاد.
سنان بن انس بر امام حمله کرد و با نیزه خویش بر پشت امام(ع) زد، آنقدر سخت که نوک نیزه از سینه حضرت بیرون آمد، امام(ع) در گودال قتلگاه افتاد و واپسین راز ونیاز خود با خدای خویش را آغاز کرد و هرچه می گذشت زیباتر و بر افروخته تر می شد.
دژخیمان، همچون گرگان گرسنه، دور امام حلقه زدند تا به خیال خود کار را تمام و حق را برای همیشه ذبح نمایند، حضرت زینب(س) که دیگر صدای تکبیر و لا حول ولاقوه امام(ع) را نمی شنید فهمید که ماه فاطمه در محاق فرو رفته است؛ پس از خیمهها بیرون دوید در حالی که شیون می کشید: «وااخاه؛ وا سیدا، وا اهل بیتا! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد! ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر دشت می ریخت...» و خود را به تلی(تپه ای) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد.
عمرسعد ظاهر گردید و حضرت زینب به او گفت: «وای برتو ای عمر!، آیا اباعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟»، قطرات اشک عمر سعد بر گونه اش جاری شد اما پاسخی نداد و روی از زینب برگرداند. حضرت زینب(س) فریاد زد:« وای برشما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟» هیچ کس جواب نداد.
شمر بر سر یارانش فریاد کشید: «چرا این مرد را منتظر گذاشتهاید؟!» و خواست که یکی از آنان کار را تمام کند. خولی بن یزید با شتاب از اسب فرود آمد تا سرمبارک آن حضرت را جدا کند، اما تا به امام حسین(ع) نزدیک شد بر خود لرزید و نتوانست، شمر گفت:« بازوی تو ناتوان باد! چرا می لرزی؟» آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن رأس مطهر امام حسین(ع) رهسپار قتلگاه شد.
نبرد به پایان رسید و سربازان ابن زیاد رو به غارت آوردند. لباسهای حسین، شمشیر و اثاثیهاش، کفشها و روپوش یمانیاش همگی غارت گردیدند. همچنین زیورآلات و چادر زنان نیز غارت گردید. امام زین العابدین(ع) که بیمار بود در یکی از خیمهها بود و شمر میخواست او را بکشد. اما ابن سعد مانع شد و اجازه نداد کسی به خیمهٔ وی وارد شود.
۱۰ نفر داوطلب شدند که بر بدن پر زخم حسین(ع) اسب بتازانند تا آخرین هتک حرمت را به وی کرده باشند. بعد از اینکه ابن سعد محل جنگ را ترک کرد، اسدیان روستای القاظریه بدن امام حسین(ع) را به همراه دیگر کشتگان، در همان محل وقوع کشتار دفن نمودند. سر امام حسین(ع) به همراه سر دیگر هاشمیان به کوفه و دمشق برده شد.